Sunday, October 25, 2009

3 months old....

مامان مريم هفته پيش برگشت سر کار و آريانا خانومو گذاشت دربست در اختيار مامان سيمين. آريانا جونم هم حسابي تو اين هفته خانومي از خودش به خرج داده و با مامان بزرگش راه اومده. مامان بزرگ هنوز از کرده خودش پشيمون نشده (بزنم به تخته) از کاراي جديدش اينه که خودشو تا کمر مياره از زمين بالا و داره روي ماهيچه هاي پشتش حسابي کار ميکنه. ديگه اينکه اگر جايي وسط جمع باشه و ببينه کسي حواسش به اين نيست هزار مدل صدا از خودش در مياره که اي بابا نا نجيبا يکي با من حرف بزنه مظلوم گير آوردين؟ ياسي رو هم اگر صدمات جاني بهش وارد نکنه خيلي دوست داره مخصوصا اگه براش آواز بخونه و برقصه

مشغول حرف زدن با مامان سيمين


Thursday, October 1, 2009

10 weeks old...

اي بابا اين زمان کجا ميره؟ من بايد دو هفته ديگه برگردم سر کار. تازه اين فسقلي داره با مزه ميشه و ميشه مالوندش به هم. حيف. ولي زندگي همينه ديگه چاره اي نيست. در عوضش امشب پدر بزرگ مادر بزرگ از ايران دارن ميان و مامان سيمين قول داده چند ماهي پيش آريانا بمونه تا کمي بزرگتر بشه بعد بره مهد. از پيشرفتهاي آريانا: تلوزيون با دقت تمام مشاهده ميکنن. دستاشون تا مچ ميکنن دهنش. قه قه ميخنده و کيف ميکنه يکي باهاش حرف بزنه بازي کنه